قسمت دوم

 

(موضوع پروندة سرلشكر مقرّبي چه بود كه براي روس‌ها اين‌قدر اهميت داشت؟
(مقرّبي سرلشكري بود كه مقام بالايي در ارتش داشت و شاه هم خيلي او را دوست داشت. حدود بيست و پنج‌سال مخفيانه با حزب‌توده همكاري داشته و براي كا.گ.ب. جاسوسي مي‌كرده است. عجيب اين بوده كه ساواك و سيا با همة تشكيلاتشان مطلع نبودند كه او جاسوس است. تصادفاً در يك جرياني كسي را تعقيب مي‌كنند كه به يك خانه مشكوك رفت‌وآمد مي‌كرده است. در جريان تعقيب متوجه مي‌شوند كه آن فرد با مقامي رابطه دارد, ولي هنوز نمي‌دانستند كه با چه كسي. آن‌قدر تعقيب مي‌كنند تا آن‌كه متوجه مي‌شوند به خانة سرلشكر مقرّبي مي‌رفته است. اين اتفاق در سال 1355 رخ مي‌دهد. سرلشكر مقرّبي را دستگير مي‌كنند. او را يكي دو ماه بيشتر نگه نمي‌دارند و خيلي سريع اعدام مي‌كنند. اين مسئله براي شوروي از چند جهت خيلي مهم بود؛ از كجا لو رفته و مهم‌تر اين‌كه مقرّبي چه كساني را لو داده است, مي‌خواستند ببينند كه كدام مهره‌ها در بازجويي سوخته است, سوم اين‌كه چه اطلاعاتي داده است, در بازجويي اطلاعات مهمي داده يا نه, اين برايشان مهم بود.
پروندة سرلشكر مقرّبي حدود دويست صفحه بود. حدود چهل‌صفحه از مطالب مهم آن را سعادتي از پرونده برمي‌دارد و به كاردار شوروي, شخصي به‌نام ولاديمير فسينكو مي‌دهد.

(برگ‌هاي اصلي پرونده يا كپي آن را برمي‌دارد؟
(صفحات اصلي پرونده را برمي‌دارد.
(سعادتي خودش اين را اعتراف كرد؟
(بله,‌ سازمانش هم اعتراف كرد. سازمان نمي‌گفت كه سعادتي اين كار را نكرده است. اگر يادتان باشد سازمان از آقاي طالقاني نقل مي‌كرد كه كار آقاي سعادتي جاسوسي نيست. اينها مي‌خواستند بگويند كه اين عمل جاسوسي نيست. دليلشان هم اين بود كه "ما يك مشت اطلاعات مي‌داديم به آنها كه به ضرر كشور ما هم نبود, عوضش اطلاعات از آنها مي‌گرفتيم." يك مقدار وسايل هم گرفته بودند. يك مقدار وسايل شنود با چند ‌نوع عينك كه به درد كارهاي امنيتي مي‌‌خورد. با اين عينك‌ها, پشت سر هم ديده مي‌شد. به‌هرحال اين مأموريت سازماني بود و در سازمان مطرح كرده بود كه چنين چيزي است و با تصويب سازمان اين كار را انجام داده بود.
(به‌دست آوردن اين وسايل براي سازمان اهميت بيشتري داشت يا به‌دست‌آوردن اطلاعات راجع به شبكة سيا در ايران؟
(اصل,‌ مبادلة اطلاعات بود, يعني مي‌گفتند كه دربرابر آنان به ما بگويند كه سيا در ايران چه توطئه‌اي دارد, چه نقشه‌هايي مي‌كشد. تعبير سعادتي اين بود كه "سازمان تحليلش اين است كه ما به‌تنهايي در برابر سيا, دستگاه اطلاعاتي قوي نداريم تا كاري بكنيم, ما بايد از يك دستگاه اطلاعاتي قوي كمك بگيريم و اين مبادلة اطلاعات با شوروي, مي‌توانست در اين زمينه به ما كمك كند." من فكر مي‌كنم هرچند نيت سعادتي و سازمان, جاسوسي نبود اما به‌هرحال خيانتي به جمهوري اسلامي تلقي مي‌شد و آن اين‌كه با دادن آن بخش از پروندة سرلشكر مقرّبي به روس‌ها, جمهوري اسلامي نيز متضرّر شد و نفهميد كه در آن پرونده چه گذشته بود. به‌علاوه يك عمل خودسرانه و بدون مجوز از مسئولين مربوطه انجام گرفته بود.
(آيا سعادتي اينها را در دادگاه هم مي‌گفت؟
(بله, همه‌اش ضبط شده است.
(اين مطالب جايي پخش و منتشر نشده است؟
(نه.
(اگر واقعيت جريان دادگاه, استدلال‌هاي شما و استدلال‌هاي آنها مطرح بشود خيلي خوب است, زيرا به نظر مي‌رسد يكي از مسائلي كه به جنگ داخلي منجر شد همين قضية بازداشت و اعدام سعادتي بود.
(سعادتي به خاطر اين پرونده اعدام نشد و اين يك اشتباه است كه در رابطه با سعادتي مطرح مي‌شود.
(حكمش اعدام نبود؟
(نخير, حكم سعادتي اعدام نبود و در اين رابطه اعدام نشد.
(پس شما چه حكمي براي اين پرونده صادر كرديد؟
(با توجه به فضاي آن روزها و اين‌كه خود مجاهدين و سعادتي اعتراف كرده بودند كه اين كار را كرده‌اند, من به او حكم پانزده‌سال زندان دادم. حتي خود مجاهدين هم توقع چنين تخفيفي را نداشتند, آنها احتمال حكم شديدتر مي‌دادند. چون مسئله از مقولة‌ جاسوسي بوده, فكر مي‌كردند حكم سعادتي اعدام خواهد بود. نيمة دوم آبان‌ماه يا اواخر مهر بود كه حكم سعادتي داده شد و چون اوايل جنگ بود, جامعه هم قدري آرام شد.
(چرا سعادتي بعدها اعدام شد؟
(بعد از اعلام جنگ مسلحانه و كشتار هفت‌تير و بعد از ترور شهيد كچويي, مرحوم لاجوردي بر اين عقيده بود كه توطئه و طرح ترور مرحوم‌كچويي, كه در زندان اوين كشته شد, در زندان توسط سعادتي طراحي شده است. به همين خاطر دوباره محاكمه و محكوم به اعدام شده بود و گويا حكم اعدام سعادتي را آيت‌الله محمدي گيلاني صادر كردند. من آن‌وقت در تبريز بودم و از واقعيت آن اطلاع دقيقي ندارم.
(نكتة ديگري از دادگاه سعادتي به خاطر داريد؟
(صحبت‌ها مفصل بود. همين ادله را كه حاج‌احمدآقا درقالب نامه‌هايي ازجانب مجاهدين به من مي‌دادند ارائه مي‌شد. خانوادة رضايي‌ها هم با او ملاقات كردند. پدر رضايي‌ها همين مدارك را به سعادتي در زندان داد ـ در اين مدت خانوادة سعادتي و خانوادة رضايي با او ملاقات داشتند ـ و همين مدارك را در دادگاه مي‌خواند و مي‌گفت كه ما مي‌خواستيم به كشور خدمت كنيم, دليلش اين است كه كودتاي نوژه را ما به آقاي بني‌صدر اطلاع داديم. مجاهدين معتقد بودند كه "ما كودتا را كشف كرديم و قبل از همه آن را اطلاع داديم."
(سعادتي نامه‌اي نوشت كه در خط‌مشي خود تجديدنظر كرده و در مطبوعات هم منعكس شد, تاريخ نگارش نامه چه زماني بود؟
(بعد از محاكمة اول بود, درواقع بين محاكمة اول و دوم. بعضي از دوستان معتقدند كه اگر مسئلة اعدام پيش نمي‌آمد ـ كه شايد هم توطئه‌اي در كار بود ـ آقاي سعادتي خودش داشت مسئلة انشعاب و جداشدن از سازمان را مطرح مي‌كرد.
(منظور شما اين است كه اعدام سعادتي روند درگيري‌ها را تسريع كرد و جلوي ريزش نيروها از سازمان را گرفت؟
(البته درگيري‌ها پيش از اعدام سعادتي سرعت گرفته بود؛ جنگ مسلحانه, ترورها و انفجار هفت‌تير كه رسماً خود مجاهدين مسئوليتش را پذيرفته بودند, پيش آمده بود.
(رسماً كجا اعلام كردند؟
(گفتند كه ما اين كار را كرديم, بعد از جريان انفجار برعهده گرفتند.
(در بيانيه‌شان عنوان كرده بودند كه خشم انقلابي مردم موجب انفجار مقرّ حزب شد.
(آري در بيانيه‌شان اين بود, ولي تنها خودشان را مردم مي‌دانستند. اينها آن اوايل, پيش از اعدام‌ها, وقتي در خيابان‌ها شلوغ مي‌كردند و دستگير مي‌شدند, سؤال و جواب از آنها مي‌شد ـ آن‌موقع فشار در زندان‌ها نبود ـ اگر اسمشان را مي‌پرسيدي مي‌گفتند: "مردم", خانه‌تان كجاست؟ "مردم", پدرت كيست؟ "مردم". همة اينها اين‌گونه جواب مي‌دادند. من معتقدم مقامات نظام پيش از جريان هفت‌تير و بعد از فرار بني‌صدر باز هم خوب پيش آمدند. شما حتماً آن اعلامية ده‌ماده‌اي دادستاني را به ياد داريد. در نظر بياوريد كه آن‌موقع ديگر خيلي مسائل پيش آمده بود, ولي در عين حال مرحوم آقاي قدوسي در آن بيانيه مي‌گويد كه شما بياييد اسلحه‌ها و ساختمان‌هاي دولتي را تحويل دولت بدهيد, بعد خودتان آزاديد كه دفتر داشته باشيد, از وزارت كشور مجوز راهپيمايي بگيريد, روزنامه داشته باشيد و...
(اين بيانيه در چه تاريخي صادر شد؟
(فكر مي‌كنم هفت ـ هشت روز بعد از سقوط و مخفي‌شدن بني‌صدر, حدود هفت ـ هشت روز قبل از هفت‌تير سال 1360, در فاصلة زماني عدم‌كفايت بني‌صدر و حادثة هفت‌تير, بيانية معروف ده‌ماده‌اي صادر شد.
(با توجه به نامه‌اي كه سعادتي در رابطه با تغيير مواضعش خطاب به مادر رضايي‌ها نوشت و اين نامه را زماني نوشت كه دوران محكوميت پانزده‌ساله‌اش را كه شما او را محكوم كرده بوديد مي‌‌گذراند, شما فكر مي‌كنيد از سعادتي برمي‌آمد كه قضية ترور كچويي را او طراحي كرده باشد يا نه, واقعاً انتقامي بود كه از سازمان گرفته مي‌شد. حدس نمي‌زنيد كساني بوده باشند كه علي‌رغم نظرية دادستاني به‌جاي اين‌كه بخواهند جوّ را آرام‌تر كنند, با اعدام كسي كه محاكمه و‌ به پانزده‌سال زندان محكوم شده بود و دوران محكوميتش را مي‌گذراند, به ناآرامي‌ها دامن زده باشند؟ آيا فكر نمي‌كنيد هواداراني كه زمينة بازنگري نسبت به مواضع خود را داشتند, با اين اعدام نه‌تنها توجيه نشدند, بلكه دچار ترديد جدي هم شدند؟ مجاهدين مي‌گفتند كه اگر سعادتي توبه كرده بود, چرا اعدامش كردند؟
(من شخصاً همة اينها را كه شما مي‌گوييد قبول دارم. خودم آن‌موقع نه در تهران بودم و نه در صدور حكم دومش دخالت داشتم و نه اطلاع دقيقي از آن دارم, ولي تحليلم اين است كه سعادتي منطقي‌تر از همة اعضاي سازمان بود. من با موسي خياباني هم قبل از انقلاب آشنا بودم, ولي روال كار و برخوردي كه سعادتي داشت منطقي‌تر بود. لاجوردي و ديگران هم مي‌گفتند كه سعادتي نامه‌اش را تحت فشار ننوشته بود. اصلاً خود مرحوم كچويي با او رفيق شده بود, خيلي با او صحبت كرده بود و رابطة نزديكي پيدا كرده بود. با همة اينها چند شاخص را بايد در نظر بگيريم؛ يكي اين‌كه فرض كنيم اصلاً سعادتي در زندان مي‌توانست اين نقشه را بكشد يا نه؟ من فكر مي‌كنم در آن زمان مي‌توانست؛ در آن زمان بحراني, نفوذي‌ها همه‌جا بودند, در خود زندان هم بودند. آخرين خط حفاظت امام, بالا سرِ امام, قديري از افراد مجاهدين بود. او آخرين حلقة حفاظت امام بود! آقاي قدوسي را كسي شهيد كرد كه مسئول نامه‌هاي سرّي او بود. اتاق آقاي قدوسي طبقة بالا بود و او زير اتاق آقاي قدوسي در طبقة پايين اتاق داشت و شب‌ها هم آنجا مي‌خوابيد. تمام نامه‌هاي محرمانه را او مي‌خواند و جواب مي‌‌داد. او اين انفجار را ايجاد كرد و بعد هم فرار كرد. البته يكي ـ دو ماه قبل از آن آقاي لاجوردي به آقاي قدوسي گفته بود كه ما به اين آدم شك داريم. در عين حال باز هم آقاي قدوسي اعتنا نكرده بود. يا قضية كشميري و انفجار نخست‌وزيري و انفجار حزب‌جمهوري و موارد ديگر. به‌هرحال آن‌موقع امكان اين‌گونه طراحي‌ها زياد بود. فرض كنيد دست‌كم برنامة‌ روزانة شهيد كچويي را كه چه ساعت‌هايي بيرون مي‌رود, چه ساعت‌هايي نمي‌رود, در چه لباس يا قيافه‌اي است, مأمورهاي نفوذي مي‌توانستند طراحي كنند و به بيرون بدهند و براي كشتنش همكاري كنند.
اما با توجه به نامه‌اي‌ كه خود سعادتي نوشته بود و آقاي لاجوردي و دوستانش قبول داشتند كه با اختيار خودش و بدون هيچ تحميلي نوشته است و به عبارتي خودش به اين تحليل رسيده است, طراحي اين ترور خيلي بعيد به نظر مي‌رسد. در آن اوضاع, بلبشوي پس از حادثة هفت‌تير هر چيزي ممكن بود. البته ردّ قطعي نمي‌كنم, امّا اين‌كه اعدام آقاي سعادتي تأثيري در تشديد درگيري داشت, من مي‌گويم دو ـ سه‌درصد بيشتر نبود و با اين همه, من مي‌توانم بگويم اگر او مي‌ماند در تخفيف درگيري مؤثر بود. اگر مي‌ماند, آزاد مي‌شد و آن نامه‌اي را كه خودش نوشته بود تشريح مي‌كرد و روي يك عدة زيادي از هواداران سازمان تأثير مي‌گذاشت. من اين را اينجا اعلام مي‌كنم؛ خدا شاهد است من بچه‌هايي را ديدم كه واقعاً با اعتقاد و خلوص مي‌آمدند و آدم مي‌كشتند و ترور مي‌كردند. من بچه‌هايي را مي‌ديدم كه وقتي با آنها صحبت مي‌كردم گريه‌ام مي‌گرفت. بچة چهارده‌ساله‌اي را ديدم كه با كمال خلوص چهارنفر را كشته بود, ده ـ پانزده‌نفر را هم زخمي كرده بود. در همين خيابان كريم‌خان, در شهريور سال 1360 درگيري پيش آمده بود, او يك قبضه اسلحة ژ3 داشت و هركس را كه آنجا بود زده بود, بچة خوبي هم بود. دخترهاي خوب, متدين, باحجاب, اين جوان‌ها با اعتقاد خاصي از پدرومادر جدا شده بودند و شخصيتي مثل سعادتي مي‌توانست در آن موقعيت مجاهدين با توجه به اين‌كه دوـ سه‌سال سعادتي در زندان بود و او را هم بت كرده بودند, مي‌توانست خيلي در رفتار اين جوان‌ها مقبول بيفتد, دست‌كم بدنة مجاهدين را مي‌توانست از اينها جدا بكند و اين ترورها و اعدام‌هاي زياد و زنداني‌هاي فراوان بر نظام تحميل نشود. او خيلي مي‌توانست كمك كند, اين را من قبول دارم.
(بعضي معتقدند شايد سازمان با طراحي ترور مي‌خواست هم كچويي و لاجوردي را از بين ببرد, هم موي دماغ خودش را كه سعادتي بود. چون سعادتي نزديك‌ترين شخص به رجوي بود و درواقع تشكيلات در تشكيلات بود.
(بله, اين احتمال بسيار قوي است كه تشكيلات رجوي مي‌خواست با يك تير دو نشان بزند و طوري طراحي كنند كه هم كچويي را از ميان بردارند, هم سعادتي را.
(مي‌‌گويند كه لاجوردي بعدها از اعدام سعادتي پشيمان شد.
(ممكن است, من نفي نمي‌كنم. لاجوردي نقل مي‌كرد كه سعادتي با اختيار و رضايت خودش آن نامه را نوشته است.
(شما چه‌موقع به تهران آمديد و دادستان كل انقلاب شديد؟
(بعد از شهادت مرحوم قدوسي بود. ايشان شانزده شهريور 1360 شهيد شد و من اواخر شهريور به تهران آمدم.
(شما به يك بحران بزرگ و به تعبير شما "اوضاع بلبشو" اشاره كرديد. براي كنترل اين بحران چه تدبيري انديشيده شد و شما چه اقداماتي كرديد؟
(ما در درون خودِ نيروهاي انقلاب هم دچار بحران شديدي بوديم. كار اطلاعاتي منسجمي روي اينها انجام نمي‌شد و شايد همين باعث مي‌شد كه به درگيري‌ها دامن زده شود و يا اين‌كه غيرمنظم و گاهي خشونت‌بار بشود. كميته براي خودش كار اطلاعاتي مي‌كرد,‌ سپاه براي خودش و دادستاني تهران ـ يعني آقاي لاجوردي ـ هم براي خودش. اين سه حتي گاهي در درگيري‌ها و شناسايي خانه‌هاي تيمي, چون همديگر را نمي‌شناختند, ممكن بود كه همديگر را هم مي‌كشتند و اين ناخودآگاه باعث تشديد خشم‌ها مي‌شد. گاهي كشته‌هاي اينها بيشتر مي‌شد و مجاهدين فرار مي‌كردند. يكي از كارهايي كه ما براي جلوگيري از اين مسائل انجام ‌داديم, براي هماهنگ‌كردن اينها هر سه گروه را يك‌جا جمع كرديم كه "بعد از اين بايد هماهنگ كار كنيد. هركسي اطلاعات دارد, دنبالش نرود, مگر اين‌كه يك‌جا جمع بشويد." اين هماهنگي باعث شد كه شب‌ها درگيري‌هاي خياباني و خشونت‌ها كمتر بشود و از آن پس كار اطلاعاتي مخفيانه‌اي براي شناسايي خانه‌هاي تيمي انجام مي‌شد. دوـ سه ماه بيشتر كار نكرده بوديم كه رد هشتاد خانة تيمي را گرفتند و در يك روز با هشتاد خانة تيمي برخورد شد. موسي خياباني و بسياري از مسئولان سازمان هم در همين خانه‌ها بودند.
(خانة موسي خياباني را از طريق تعقيب و مراقبت كشف كرديد؟
(بله, ديگران هم لو مي‌دادند و تعقيب و مراقبت هم انجام گرفت. آن‌گونه نبود كه كسي در زندان بگويد موسي خياباني فلان‌جاست. در يك تيم بيش از پنج‌نفر با هم نبودند. خط ارتباطي يك تيم با تيم ديگر را فقط يك‌نفر مي‌دانست. آن يك‌نفر هم فقط خط اطلاعاتي با يك تيم ديگر داشت. از آن خانه به آن خانه, هفتاد ـ هشتاد خانة‌ تيمي تحت نظر بود. دوماه اقدام عملياتي انجام نگرفت تا اين‌كه همه با هم زده شدند؛ موسي خياباني, اشرف ربيعي, پسر آيت‌الله جنتي ـ حسين جنتي ـ و خيلي‌هاي ديگر.
(پسر آقاي جنتي هم در خانة موسي خياباني بود؟
(در آن خانه نه, اما در همان‌روز دستگير شد, او يكي از سران بود. همسرش هم در همان روز كشته شد و نوه‌اش محسن را كه سه‌ساله بود تحويل آقاي جنتي داديم.بچة رجوي هم ماند كه او هم تحويل داده شد. اين هماهنگي‌ها باعث شد كه درگيري‌هاي خياباني و شبانه كمتر بشود و به اين ترتيب وحشتي كه شب‌ها در جامعه ايجاد مي‌شد تا حد زيادي از بين رفت.
مسئلة ديگر مسئلة زندان بود كه بي‌اندازه شلوغ شده بود و در درگيري‌هاي خياباني به‌صورت فلّه‌اي همه را گرفته بودند و آورده بودند, طبيعي هم بود. حتي سالن‌هاي زندان اوين بالا, پايين و گاهي حياط جا نبود. يكي از فعاليت‌هاي مهم و شبانه‌روزي اين بود كه اين افراد از هم جدا بشوند. دست‌كم مجاهدين از غيرمجاهدين شناسايي ‌شوند. يكي دو‌ ماه اولويت كار ما اين بود كه به‌سرعت به اينها رسيدگي بشود تا زندان‌ها خلوت شود و افراد بي‌گناه و يا كم‌خطا آزاد شوند كه همين‌طور هم شد.
(يعني زنداني‌ها آزاد شدند؟
(بله, در عرض سه چهارماه تحقيقاتي ‌شد و خيلي‌ها كه فعاليتشان در سطح پخش اعلاميه و هواداري بود يا اظهار ندامت و پشيماني مي‌كردند آزاد شدند. آنهايي كه مسلحانه اقدام كرده بودند يا به خانة تيمي رفته بودند آزاد نمي‌شدند.
(آيا پشت پرده‌اي در كار نبود؟
(درواقع يك جريان بسيار علني پيش آمده بود كه امنيت كشور را به‌هم ريخته بود. ممكن است در ريشه‌‌ها به اين برسيم كه برخوردهاي متقابل و تندروي‌ها و اشتباهات مي‌تواند باعث بشود كه اين عكس‌العمل‌هاي تند پيش بيايد. ولي وقتي پيش آمده بود بيشتر مردم مي‌خواستند كه امنيت در جامعه برقرار بشود. از يك‌طرف جنگ تحميلي بود, ازسويي هم اينها در داخل اين مسائل را ايجاد كرده بودند و نمي‌شد مملكت را به حال خود رها كرد.
(شما در يكي از جلسات مجلس از آمار ترورهايي كه توسط مجاهدين انجام شده بود صحبت كرديد و پيشنهاد برخي از مسئولان مبني بر مصالحه با مجاهدين را نقل كرديد. لطفاً توضيح بيشتري دربارة اين موضوع بدهيد؟
(دور سوم مجلس بود كه من دربارة مجاهدين صحبت كردم. در شهريور ماه سال 1360 فقط در تهران ششصدنفر را ترور كردند. اگر آمار بيشتر از اين دادند, مال كل ايران بوده است. روز دومي كه من دادستان شده بودم, در نخست‌وزيري جلسه داشتيم. نخست‌وزير هم آقاي مهدوي‌كني بود و رئيس‌‌جمهور هم نداشتيم؛ آقاي رجايي شهيد شده بود. در قانون‌اساسي (پيش از بازنگري) آمده بود كه درمواقع اضطراري, نخست‌وزير, رئيس‌ديوان‌عالي كشور و رئيس‌مجلس كفيل رياست‌جمهوري‌اند تا اين‌كه رئيس‌جمهور جديد انتخاب بشود. آقاي هاشمي رفسنجاني هم آن‌روزها در خارج از كشور ـ شايد كره ـ بود. در آن جلسه آقايان موسوي اردبيلي, مهدوي كني, محسن رضايي به‌عنوان فرماندة سپاه, بهزاد نبوي به‌عنوان وزير مشاور, من به‌عنوان دادستان و چندنفر ديگر حضور داشتند. آقاي مهدوي‌كني گفت: "حالا ما ديگر مشكل مي‌توانيم با اينها (مجاهدين) برخورد كنيم." ايشان پيشنهاد كرد "به واسطة آقاي طاهر احمدزاده با آقاي رجوي صحبت بشود, بلكه راضي بشوند تا مذاكره و گفت‌وگو كنيم, حتي اينها در بعضي پست‌ها قرار داده بشوند تا اين غائله ختم بشود." آقاي اردبيلي گفت: "آقاي مهدوي من تا شش‌ماه پيش با اين حرف شما موافق بودم كه ما اينها را بياوريم, صحبت كنيم, دعوت كنيم و حتي پست هم بدهيم, ولي حالا با اين همه كشتارها و ترورها كه انجام داده‌اند نمي‌شود اين كار را كرد ـ آن زمان سه چهار روز از شهادت آيت‌الله مدني در تبريز مي‌گذشت ـ اگر اينها را سر كار بياوريم به مردم چه بگوييم؟" من هم گفتم: "با اين وضع نمي‌توانيم اين مجوز را بدهيم." من پس از جلسه چون هنوز در تهران منزلي نداشتم, شب‌ها بيت امام مي‌خوابيدم, رفتم آنجا و خدا رحمت كند آيت‌الله صدوقي ـ رضوان الله تعالي عليه ـ آنجا بود و ديد كه من كمي گرفته و ناراحتم. گفت: "جريان چيست؟" گفتم: "جريان اين است و وضع اين‌گونه است. وزرا غالباً به وزارتخانه نمي‌آيند و در خانه كارهايشان را انجام مي‌دهند. ترور همه‌جا را گرفته و تهران به هم ريخته است. حتي دوـ سه نفر از روحانيوني كه مخالف انقلاب بودند ترور شده‌اند. همين كه عمامه به‌سر مي‌بينند مي‌زنند. يك آقاي خليلي در قم بود كه چندان با انقلاب و نظام كاري نداشت, آمده بود تهران كار داشت, او را جلوي ترمينال اتوبوس‌هاي شمس‌‌العماره زدند. وضع به اين خرابي است, از آن طرف آقاي مهدوي اين‌گونه پيشنهاد مي‌كند."
آقاي صدوقي گفت كه اين موضوع را بايد با امام مطرح كنيم. ساعت ده‌شب بود كه ايشان اصرار كرد تا حاج‌احمدآقا برود و به امام بگويد. ما شبانه رفتيم و اين مسائل را با امام مطرح كرديم. امام فرمود: "پيشنهاد شما چيست؟" من گفتم: "اگر دولت دخالت نكند, ما مسئله را حل مي‌كنيم. همه‌چيز درست مي‌شود و امنيت به‌دست مي‌آيد."
(مسئوليت دولت آن‌موقع با آيت‌الله مهدوي كني بود؟
(بله, سرانجام امام به حاج‌‌احمدآقا گفت كه جلسة‌ فردا با حضور نخست‌وزير و قوة‌قضاييه تشكيل بشود. جلسة دوم در منزل آيت‌الله موسوي اردبيلي كه در مكان فعلي شوراي‌نگهبان بود, تشكيل شد. آيت‌الله مهدوي كني هم آمد. اعضاي شوراي‌عالي قضايي هم بودند, بنده هم حاضر بودم. احمدآقا آنجا گفت كه نظر امام در مورد مسائل اين است كه فلاني (يعني بنده) دادستان كل انقلاب است, سياست برخورد با اينها,‌ رفتار و كيفيت كار را ايشان مشخص كند. دولت و شوراي‌عالي قضايي هم كمك كنند و دخالتي در امور نكنند. آنها هم گفتند باشد. اين بود كه ما به‌دنبال برنامه‌ريزي رفتيم.
(پيشنهاد آيت‌الله مهدوي كني نشان مي‌دهد كه برخي از مسئولان به اين نتيجه رسيده بودند كه خط قبلي برخورد با مجاهدين كه هيچ پست و مقامي را به آنها نمي‌دادند, اشتباه بوده است. اين كه آيت‌الله موسوي اردبيلي در پاسخ به پيشنهاد آيت‌الله مهدوي كني مي‌گويد كه اگر شش‌ماه قبل بود, من پيشنهاد شما را قبول مي‌كردم, يعني اين‌كه در ذهنشان به اين رسيده‌اند كه مي‌توانستند به گونة ديگري هم با اينها برخورد كنند كه نكردند و اين امر قبل از شروع ترورها و اعدام‌ها شدني بود. درست است؟
(به‌هرحال اين هم يك طرح و پيشنهاد بود. اگر هم قبلاً مطرح مي‌شد, معلوم نبود كه مسائل ديگري به‌وجود نيايد و آن پيشنهاد كارايي لازم را داشته باشد.
(همان اوايل كه امام در قم بودند, آن زماني كه قانون بيشتر حاكم بود, امام بر اوضاع بسيار مسلط بودند و هنوز راه بحث و گفت‌وگو بسته نشده بود اگر اينها چند پست داشتند, اتفاقي نمي‌افتاد. فضاي آن زمان به‌شدت به نفع امام بود و مي‌شد اينها را كنترل كرد.
(من سخن شما را در جريان آقاي بني‌صدر تأييد مي‌كنم, من معتقد نيستم كه بني‌صدر از اول جاسوس و خائن بوده و از امريكا پول گرفته بود كه اوضاع ايران را به هم بريزد. من معتقدم همين برخوردهاي نادرست, بني‌صدر را به آنجا رساند. طبيعي است كه آن طرف هم برخورد مي‌كرد. برخورد, برخورد مي‌آورد. اگرچه ايشان نيز به‌خاطر خصلت‌هاي خاص خودش اختلافات را دامن مي‌زد. ولي در مورد مجاهدين با برخوردهايي‌كه از اول آنان داشتند, مشكل است چنين تحليلي داشته باشيم.
(نوار سخنان دكترحسن آيت كه در آن گفته بود بايد چوب لاي چرخ بني‌صدر گذاشت, مؤيد صحبت شماست.
(شما آقاي بني‌صدر را رها كنيد! آقاي ميرحسين موسوي كه تازه نخست‌وزير شده بود و معرفي شدة حزب‌جمهوري اسلامي به مجلس بود و آيت‌الله خامنه‌اي كه دبيركل حزب‌جمهوري بود او را معرفي كرده بود. (البته كانديداي اولشان آقاي ولايتي بود كه در مجلس شوراي اول رأي نياورد, سپس آقاي ميرحسين موسوي را معرفي كردند و رأي‌ آورد.) چند روزي كه از معرفي ايشان گذشته بود و رأي آورده بود, يكي از آقايان مؤتلفه كه در اوين هم با آقاي لاجوردي همكار بود, گفته بود كه "ما از چند خاكريز رد شديم, يك خاكريز مانده است. با اين خاكريز هم بايد مبارزه كنيم ـ يعني با ميرحسين موسوي ـ اين را هم بايد از ميان برداريم كه ديگر ايدة كمونيستي از جامعة ما رخت بربندد"!
(چگونه از ميان بردارند, با ترور يا شيوة ديگري؟
(خير, بني‌صدر را كه ترور نكردند. همان روش برخورد با بني‌صدر را با ميرحسين موسوي هم شروع كردند, ولي طرفداران ايشان زياد بودند و خود امام هم حسابي طرفدارش بود. بيشتر نمايندگان مجلس طرفدارش بودند, نيروهاي انقلاب طرفدارش بودند, لذا نتوانستند او را به سرنوشت بني‌صدر دچار كنند.

(توضيح موسوي نت: حالا هم من و هم شما مي فهميد با توضيحات داده شده , چرا احمد توكلي از وزارت كار كناره گيري و به تاسيس روزنامه ي رسالت دست زد, روزنامه ي رسالت ِ آن زمان ,منتقدترين ( يا فحاش ترين) روزنامه ي بعد از انقلاب نسبت به دولت بوده است)

قسمت سوم