قسمت سوم
(شما معتقديد كه اگر بنيصدر آن سه شرط امام
(تأييد مجلس, شوراينگهبان و شورايعالي قضايي) را قبول كرده بود, امام واقعاً
حمايتش ميكرد؟
(من به اين مسئله يقين دارم. حتي وقتي هم كه قبول نكرد, امام تنها او را
از فرماندهي كل قوا عزل كرد. مجلس عدمكفايت او را تصويب كرد. امام بعد از آن هم
بهطور علني در سخنانش با تأثر گفت كه "باز هم در كشور بمان و كار تحقيقي
كن." ميخواهم اين را بگويم كه امام واقعاً متأثر شد كه بنيصدر به اين
سرنوشت دچار شد. امام نميخواست كه اينگونه بشود. فرماندهي كلقوا كم چيزي نيست.
از نظر قانوناساسي مسئوليت خود امام بود كه به ايشان تفويض كرد. با وجود آقاي
بهشتي, با وجود نمايندگان امام در شورايعالي دفاع مثل آيتالله خامنهاي و
دكترچمران, امام فرماندهي كلقوا را به بنيصدر داد, در حاليكه ميتوانست ندهد.
امام در رابطه با بنيصدر, سياسيكاري نميكرد, واقعاً ميخواست كه او بماند و كار
كند.
(گويا امام در پاريس هم گفته بودند كتاب "اقتصاد توحيدي" بنيصدر را
بايد به زبانهاي مختلف ترجمه و تدريس كرد.
(من معتقدم كه امام با آقاي بازرگان هم همينطور بود. امام آقاي بازرگان را هم
عزل نكرد. چندبار آقاي بازرگان متن استعفاي خود را ارائه داد ولي امام قبول نكرد.
سرانجام در جريان
گرفتن سفارت امريكا از طرف دانشجويان و مسائل بعدي بود كه خود آقاي بازرگان گفت كه
من ديگر نميتوانم كار كنم و امام هم پذيرفت. اگر آقاي بازرگان
ميماند و كار ميكرد, امام نميگفت كه برود.
(شما كه روابط بسيار نزديكي با امام و بيت ايشان داشتيد و روحيات امام را ميشناختيد,
تأييد ميكنيد و اصرار داريد كه رفتار امام با بازرگان, بنيصدر و حتي آن اوايل
(قبل از فاز مسلحانه) با مجاهدين, سياسيكاري نبود. عليرغم رهبري منحصر بهفرد
امام, واقعاً چه قدرتي و يا چه جرياني خارج از حيطة نفوذ ايشان توانست خط خودش را
پيش ببرد؛ مثلاً بازرگان را به "نميتوانم" برساند و يا روند را به سمت
حذف بنيصدر ـ كه خود شما اشاره كرديد ـ برساند؟
(جوّسازيها در جامعه مؤثر است. شما همين تحليلي كه دربارة مرحوم كچويي و
سعادتي ميگوييد و من هم تا حد زيادي, بالاي پنجاهدرصد آن را ميتوانم قبول كنم,
سرانجام يكجا بايد طراحي كنند كه جريان را پيش بياورند كه هم كچويي كشته بشود و
هم سعادتي كشته بشود تا درگيريها تشديد بشود.
خوب است ماجرايي را اينجا عرض كنم؛ در زمان دادستاني كل خود من به حضرت امام(ره)
گزارش داده بودند كه مرحوم آقاي لاجوردي در زندان اعمال خشونت ميكند و رفتار
درستي ندارد. من اين را عرض كنم كه آقاي لاجوردي آدم خوبي بود. مسلماً متدين بود.
اصلاً اهل سوءاستفادة مالي و اخلاقي نبود, سادهزيست, انقلابي و مردمي بود, ولي
برخوردهاي خارج از قانون داشت كه قابل توجيه نبود. در رابطه با برخوردهاي خشن بايد
خيلي مواظبش ميشديم. ازطريق نمايندگان مجلس هم اين مسئله به گوش حضرت امام رسيده
بود. من آقاي فهيم كرماني را آوردم در اوين معاون ايشان كردم كه مواظب همين مسائل
باشد. آقاي فهيم كرماني حساسيت خاصي در رابطه با اعمال خشونت نسبت به زندانيها
داشت. آن زمان گروه خاصي هم در اوين بودند و نميخواستند كسي وارد بشود و كاري
انجام بدهد. طيف بازار بودند و از زمان شهيدان بزرگوار آقايان بهشتي و قدوسي در
زندان اوين مشغول بودند و طوري برخورد كردند كه آقاي فهيم كرماني ناراحت شد و گفت
كه من نميتوانم كار كنم. او نمايندة مجلس هم بود و اين مسئله در مجلس هم مطرح شد,
وقتي در جلسهاي خصوصي در مجلس مطرح شد. نامهاي به محضر امام نوشتند. امام سهنفر
از نمايندگان مجلس را موظف كرد كه اين مسئله را بررسي كنند. امام هميشه مجلس را
بزرگ ميداشت و تأييد ميكرد. جريان سفارت امريكا را هم به مجلس محول كرد. اين
مسئله را هم ـ با اينكه در رابطه با مجاهدين بود ـ امام گفت كه خود مجلس بررسي
كند. سهنفر نمايندهاي كه ازجانب امام مأمور رسيدگي به مسئلة خشونت و تخلّفات در
زندانها شدند, آقايان هادي خامنهاي, هادي نجفآبادي و دعايي بودند كه هر سه در
دور اول, نماينده بودند و هماكنون نيز آقايان دعايي و هاديخامنهاي نماينده
هستند و آقاي هادي نجفآبادي هم در وزارت امورخارجه است. من هم دستور دادم كه
اينها از هر جايي كه ميخواهند بازديد كنند آزادند و منعي نباشد. اين هيئت, با
استقلال تمام, گزارش مفصلي به حضرت امام نوشتند. من هم اصلاً دخالت نكردم. يكروز
حضرت امام مرا خواست و اين آقايان هم بودند. فرمودند كه "اينها ميگويند,
بعضي خشونتها و سختگيريها در زندان هست." البته بعضيهايش طبيعي بود.
مثلاً فرض كنيد در يك اتاقي كه بايد دهنفر باشند, بيستنفر بودند و اين بهدليل
كمبود جا بود. من به امام عرض كردم راهي نداريم جز اينكه زندان قزلحصاري را كه
از زمان شاه بود تكميل و ترميم كنيم يا زندان گوهردشت را كه از زمان شاه شروع كرده
بودند و ناقص مانده بود, تكميل كنيم تا در تنگنا نباشيم. گفتيم اين موارد طبيعي
است, ولي من خودم از برخوردهايي كه در بازجوييها در دادستاني اوين شده بود ناراحت
بودم و پيش از اين هم به شورايعالي قضايي گفته بوديم كه اگر بشود آقاي لاجوردي را
عوض كنند. در شورايعالي قضايي هم آنموقع آقاي رباني املشي ـ خدا رحمتش كند ـ
مؤثر بود و ايشان چون از اعضاي شوراي مركزي حزبجمهوري اسلامي بود نميخواست آقاي
لاجوردي عوض بشود, بهدليل طرفداران زيادي كه آقاي لاجوردي در حزب داشتند. با توجه
به اينكه جناب آقاي مؤمن و آقاي مقتدايي و آقاي جوادي آملي و نيز از اعضاي شورايعالي
قضايي مانند آقاي رباني املشي عضو جامعة مدرسين حوزة علمية قم بودند و با طيف راست
سنّتي حزب همسويي داشتند. حتّي بهخاطر اينكه آقاي لاجوردي در جايگاه خودش بماند
و من اختياري براي جابهجاكردن او نداشته باشم, در اصفهان, تبريز, مشهد و قم را هم
اضافه كردند و در نامهاي به من نوشتند كه اين پنج دادستاني را شما نميتوانيد عوض
كنيد. طبق قانوناساسي آن زمان هم شورايعالي قضايي بايد قضات را منصوب ميكرد.
(چه كسي اين نامه را نوشت؟
(شورايعالي قضايي نوشت و با امضاي آيتالله مؤمن به من ابلاغ نمودند. از
اينجا اختلاف ما با شورايعالي قضايي شروع شد كه جريانش مفصل است. من هم ديگر
نتوانستم دخالت كنم. حتي يكبار ـ پيش از تعيين هيئت بررسي از طرف حضرت امام(ره)
ـ من در دوران رياستجمهوري آيتالله خامنهاي نزد ايشان بودم, ايشان هم از
برخوردهاي تند دادستاني تهران گلايه داشت. من هم گفتم كه خوب است شما اين مسئله را
در ميان دوستانتان توجيه كنيد كه برخوردشان غيرقضايي است, شايد ما بتوانيم اينها
را عوض كنيم. جريانات پشت سر هم اتفاق ميافتاد تا اينكه گزارش اين هيئت به امام
رسيد. امام به من فرمودند: "حتماً آقاي لاجوردي را برداريد, همين امروز برويد
بگوييد كه آقاي لاجوردي برود." من گفتم اجازه بدهيد من يك جوري با آقاي
لاجوردي صحبت كنم كه خودش استعفا كند. گفتند "باشد, هر چه زودتر, خيلي
سريع." من رفتم با آقاي لاجوردي خصوصي صحبت كردم, فكر كنم روز دوشنبهاي بود
در سال 1361. انصافاً آدم هواپرستي نبود, اصلاً قدرت, پول و اين چيزها را نميخواست.
خيلي راحت گفت: "چَشم, اگر امام راضي نباشد, من يك ساعت هم اينجا نميمانم."
گفتم: "جوري هم باشد كه دوستان شما ناراحت نشوند, خودت مطرح كن."
دوستانش را دعوت كرد و مطرح كرد و قرار شد كه روز چهارشنبه جلسة توديع بگذاريم.
آن روزها خانهام جماران بود, ديوار به ديوار منزل حاجاحمدآقا. من اگر ميخواستم
بيرون بيايم, هركسي از ورودي بيت امام ميگذشت ميديدم. صبح روز چهارشنبه براي
انجام كاري به قم ميرفتم, ديدم كه آقاي اماني ـ خدا رحمتش كند ـ آقاي حيدري, آقاي
عسگراولادي و چند نفر ديگر از مؤتلفه به دفتر امام ميروند. من آنجا به همراهانم
گفتم: "كار آقاي لاجوردي درست شد." آنها نفهميدند كه من چه ميگويم, چون
نميدانستند موضوع از چه قرار است. رفتيم قم و برگشتم. عصر, احمدآقا آمد و در حياط
نشستيم و ـ با زرنگي خاص خودش ـ گفت: "نظر امام اين نبود كه لاجوردي عوض
بشود, بلكه ميخواستند تذكر داده بشود و اصلاح شود." گفتم: "احمدآقا!
اگر اينجور بگويي نميشود, معناي اين حرف شما اين است كه من همة اينها را از خودم
گفتهام. خوب بگوييد نظر امام عوض شده است, نه اينكه بگوييد نظر امام اصلاً از
اول اين نبود." گفت: "يكطوري قضيه را جمع و جور كنيد, نزد امام آمدهاند
وگفتهاند كه اگر آقاي لاجوردي عوض بشود, خيلي از انقلابيون, جبههايها و
رزمندگان دلسرد ميشوند و منافقين خوشحال ميشوند و دوباره امنيت كشور مختل ميشود."
به هر حال بعد از اين ماجرا امام(ره) به من فرمودند: "لاجوردي بماند, به
شرطي كه شما در هفته يكي دو روز به اوين برويد و مواظب باشيد آن خشونتهايي كه در
گزارش آمده بود, بههيچوجه انجام نگيرد." سرانجام آقاي لاجوردي ماند و تا
زمان آيتالله يزدي هم بود. البته نسبت به اعمال قبلي با انضباط بيشتري عمل ميكردند.
(دكترفضلالله صلواتي نقل ميكرد: ماجرا اين بود كه من در كميسيون اصل نود
بودم, با چندتن از نمايندگان رفتيم خدمت امام و مسائل زندان را گفتيم و اشاره
كرديم كه حتي بعضي از زندانيها در بين راه زندان كميته تا اوين گم شدهاند و
اصلاً اسمشان نيست. امام خيلي ناراحت شدند و گفتند كه حتماً لاجوردي را برداريد و
حكم عزل را دادند, منتها پيگيري و چگونگي كار را به آيتالله منتظري سپردند."
(البته ممكن است, ولي حتماً پس از سال 1363 بوده است كه ديگر من دادستان كل
انقلاب نبودهام.
(به اين ترتيب آيا درگيريهاي سال شصت, جبري و غيرقابل كنترل بود؟ واقعاً در فضاي
آن موقع ـ نه با تحليل حالا ـ آيا افراد يا جرياناتي نميتوانستند فعالتر و مسئولتر
برخورد كنند تا جلوي اين قضيه گرفته بشود و يا حداقل از شدت آن كاسته بشود؟ مثلاً
آيتالله موسوي اردبيلي كه ميگويد من ششماه پيش مدافع اين نظريه بودم كه ميبايد
از مجاهدين در پستهايي استفاده ميشد و با آنها گفتوگو ميكرديم, آيا ششماه پيش
در اين قضيه فعال بود يا نبود؟
(آيتالله موسوي اردبيلي هيچوقت بهتنهايي در ماجراها نقش اول را نداشت.
البته در پست حساسي بود و عضو شوراي انقلاب هم بود, اما از آنجا كه گروه و دسته و
حزب نداشت, نميتوانست "جوساز" و "جو عوض كن" باشد. كسي,
هرچند در سطوح بالاي حاكميت, وقتي ميتواند نقش مهم داشته باشد كه جوساز و جو عوضكن
باشد. آن موردي كه دربارة آقاي لاجوردي عرض كردم به خاطر اين بود كه بگويم برخي از
افراد ميتوانند حتي براي امام جوّ و فضا را عوض كنند كه در تصميم ايشان اثرگذار
باشد. مثلاً در جريان آيتالله منتظري هم فكر ميكنم اطلاعات غيرواقعي و غلط بعضي
از مسئولين سبب شد كه امام باور كند كه امثال مجاهدينخلق در خانة آيتالله
منتظري لانه كردهاند! جوّ را درست ميكنند و مسئولي را به اين باور ميرسانند. از
آن طرف هم آقاي منتظري را به اين باور ميرسانند كه امام دارد شديداً با او
مخالفت ميكند و يا حاجاحمدآقا ميخواهد خودش رهبر بشود. بهدنبال اين بدبينيها,
اختلافات را هم پيش ميآورند. من معتقدم كه عدهاي ميتوانستند از روزهاي اول فعالتر
و دلسوزانهتر برخورد كنند تا آن فضا ساخته نشود. آقايان بهشتي, بازرگان و افراد
ديگري در اين رده ميتوانستند اين كار را بكنند و نگذارند درگيريهاي داخل زندان
به بيرون كشيده شود و...
اما اينجور نيست كه بگوييم ماجرا يكطرفه است, مجاهدين هم شديداً مقصر بودند.
ماجرا اين بود كه مجاهدين با هيچكس نميخواستند كار كنند. فقط خودشان را منتسب به
آقاي طالقاني ميكردند و در مرتبة بعد هم به د فتر امام و احمدآقا. اين باعث ميشد
كه مسائل از بعد ديگري مطرح بشود. يعني حتي حاضر نبودند بنشينند و با آقاي بهشتي و
آقاي مهدويكني صحبت كنند. درحاليكه آيتالله مهدوي كني در زندان (قبل از انقلاب)
با اينها راحت بود و فرض كنيد مثل آيتالله رباني شيرازي با اينها برخورد نميكرد.
اينها در زندان آقاي مهدوي كني را در درجة بعد از آقاي طالقاني قبول داشتند.
رفتار آقاي مهدوي كني ملايم بود. حتي يادم هست در زمانيكه وزيركشور بود ـ پيش از
هفتم تيرـ خطاب به اينها گفت: "من محمدرضا پهلوي نيستم, محمدرضا كنيام,
بياييد با هم صحبت كنيم." اينگونه نبود كه هيچكس پا درمياني نكند, آقاي
مهدوي اين كار را انجام ميداد. مرحوم آقاي شيخ نصرالله شاهآبادي هم همينطور؛
ايشان در جامعة روحانيت مبارز تهران شخص مؤثري بود, آدم خيلي خوش خلقي بود و با
اينها مينشست. با خانوادة رضاييها هم صحبت كرده بود و به من هم گفت به اينها
اجازة ملاقات بدهيد تا بيايند و صحبت كنند. پيش از حاجاحمدآقا, ايشان (شيخ
نصرالله) به من گفت كه با اينها صحبت كنيد. من گفتم كه بيايند, اشكالي ندارد.
(دربارة پروندة سعادتي؟
(بله, علاوه بر اين موارد, ماجراي كانديداتوري آقاي بنيصدر هم مهم است. آقاي
بنيصدر كانديداي جامعة روحانيت بود. دفتر امام و دفتر آقاي منتظري هم براي ايشان
كار كردند. در مجلس هم از اول آقايان انواري, خلخالي, شهيدمحلاتيكهدرسپاه بود,
دكترصلواتي, فهيم كرماني, شاهرخي خرمآبادي, رضا اصفهاني و عدهاي طرفدارش بودند,
ولي در موقع عدمكفايت, اينها ديگر طرفداري نكردند. ببينيد وقتي جو ساخته ميشود,
بنيصدري كه اولين و تندترين مقالات را عليه مجاهدين خلق در روزنامة انقلاب اسلامي
نوشت, مدت كوتاهي بعد از رياستجمهورياش آمد و با آنان كنار هم نشستند و اينگونه
بود كه گفته شد بنيصدر دارد از آنها خط ميگيرد و عليه حزب صحبت ميكند. در آن
مقطع, بنيصدر پياپي عليه حزبجمهوري صحبت ميكرد. امام هرچه تلاش كردند كه مجلس و
حزب با آقاي بنيصدر كنار بيايند, نشد. من معتقدم كه عدهاي در اين ماجراها برنامهريزي
ميكنند كه مسائل را تشديد كنند و حتي نميگذارند آدمهاي شاخص هم تأثيرگذار
باشند. حتي در اين زمينه آيتالله منتظري هم ميتوانست نقش داشته باشد و كمك كند,
ولي نه مجاهدين حاضر بودند اينگونه وساطتها را قبول كنند و نه از آن طرف عدهاي
فرصت اين كار را ميدادند. جوّسازيها طوري بود كه مثلاً از همان اول عليه آقاي
طالقاني جوسازي ميشد كه مجاهدين در خانهاش لانه كردهاند و از طرفي سخنانيكه
عليه آقايطالقاني در محافل خصوصي مجاهدين ميگفتند نقل ميشد. اين جوسازيها ميتواند
علل خارجي هم داشته باشد.
شما ميگوييد كه واقعيات را در زمان خودش و در شرايط خودش بايد ديد و در آن شرايط
بايد تحليل و بررسي كرد, من هم به اين معتقدم. جوسازيها از طرفهاي مختلف مانع شد
از اينكه اشخاص با صلاحيت پا به جلو بگذارند و اصلاحطلبي كنند. شما خيال ميكنيد
كه نظر آقاي مهدويكني و بعضي ديگر در رابطه با آيتاللهمنتظري بد بود؟ نه, حتي
بعد از امام هم ايشان علني ميگفت كه با آقاي منتظري برخورد خوبي نكردند. حتي
هنگاميكه براي عمل جراحي به خارج از كشور رفته بود آنطور كه خودش هم نقل ميكرد,
درجمع دانشجويان عضو انجمنهاي اسلامي در انگلستان گفته بود كه "من رفتم حضور
رهبري و چند چيز را بهعنوان آخرين حرفم به ايشان گفتم. گفتم كه من عمل قلب دارم,
نميدانم زنده ميمانم يا نه؛ يكي اين كه قرار نبود با آقاي منتظري اينگونه
برخورد بشود, ايشان مرجع است, اعلميت ايشان مورد تأييد علماي بزرگ است, اما بهگونهاي
جوسازي ميشود كه ايشان وادار به سكوت ميشود." درست است كه بعضيها
صدوهشتاددرجه تغيير موضع ميدهند و عوض ميشوند, اينها بازيگرند, اما من در مورد
امثال آيتالله مهدويكني اينگونه فكر نميكنم. او را شخصيت صالحي ميدانم. در
عين حال ميخواهم عرض كنم كه جوسازيها تنها مربوط به موضوع آقاي منتظري, آقاي بنيصدر
يا مجاهدين نبوده و نيست. كلاً اين رفتار ميتواند تأثير خاص خودش را در هر شرايطي
و در هر جايي و براي هر شخصيتي بگذارد.
از فرصتي كه در اختيار ما گذاشتيد, سپاسگزاريم.